حرفی که زدی ...

-چرا؟
-چون آدم از همون راهی که رفته از همون راهم بر می گرده ...

-خنده خنده خنده . . .

من .

 

شعله های سرخ درونم را هیچ کس نمی بیند

و سرخی گونه هایم

همه...

اشکال از خیابانها و آدمها و ماشینها نیست

شاید که من، کاغذی ام.

... رها

 

تو بخند ...

  چندین نامه برایت نوشته ام
  با آدرس هایی که نمی دانم به کجا خواهند رسید!
  ؛ سلام
  از خداوند برایت بهترین ها را خواسته ام
  مطمئنم که به تمام آرزوهایت خواهی رسید ؛

  - تو فکر می کنی من خیلی خوبم ؟
  - نه ! اصلا تو بد . اصلا تو بدترین آدمی که رو زمین وجود داره ! اما من کنار همین 
  آدم کنار تو تونستم بهترین خودم باشم .  
  -سکوت 
  .
  .
  .
  .
  - جرینگ جرینگ جرینگ 
 

حتی اگه نخوام همیشه با منی .

 

My heart will go on

Every night in my dreams I see you, I feel you
That is how I know you go on
Far across the distance and spaces between us
You have come to show you go on

Near, far, wherever you are,
I believe that the heart does go on
Once more you open the door
And you're here in my heart,
And my heart will go on and on

Love can touch us one time
and last for a lifetime,
And never let go till we're gone

Love was when I loved you,
one true time I hold to
In my life we'll always go on

Near, far, wherever you are,
I believe that the heart does go on
Once more you open the door
And you're here in my heart,
And my heart will go on and on

You're here, there's nothing I fear
And I know that my heart will go on.
We'll stay forever this way,
You are safe in my heart,
And my heart will go on and on...

 

دریا رو دوست داری ؟

امروز دوباره دفترچه خاطراتشو ورق زدم . رسیدم به یه صفحه که یه بار پاره شده بود و دوباره تکه هاش با چسب کنار هم قرار گرفته بودن !!! 
اشکامو بی هیچ خجالتی رها کردم . می بینی . حتی دلش نیومده تکه پاره های خاطراتتو بندازه دور .... . از پشت اشک واست می خونم . مطمئنم که تو هم اونروزو خیلی خوب به خاطر داری .

<الان تو اتوبوسیم . داریم میریم شمال . فقط منو تو حالمون خوبه . فکر کنم معده منو تو ایراد داره که با اون ساندویچ افتضاح طوریش نشد. نمی دونم چرا وقتی باهام حرف می زنی اونقدر مست حرفات می شم که دیگه هیچ چی نمی تونم بگم . نمی دونم چرا با هر بار دیدنت یاد آرزوم میافتم . اون موقع از خدا خواستم که فقط یه بار دیگه ببینمت و الان ... دارم باهات می رم سفر !
  
.
.
.

تازه رسیدیم شمال . هوا یه کم سرده . چایی گذاشتم . روبروم نشستی . داری به چی فکر می کنی ؟ نمی دونم . خودت خوب می دونی که چه قدر دلم می خواد بدونم تو مخت چی میگذره ...
می پرسم کی بریم لب دریا ؟ می گی چایی بخوریم می ریم .

.
.
.

صدای مو جای دریا رو می شنیدم . دیگه نتونستم صبر کنم . دویدمو خودمو سپردم به دست موجا . رفتم نشستم کنار ساحلو با هر موجی که سر تا پامو خیس می کرد آرزو کردم کاش که بمونی . تو کنار آتیش بودی . اومدی گفتی از آب بیا بیرون . امشب داغون می شی ها . خندیدم . خندیدی . مثل همیشه آروم و بی صدا . می دونی خنده هاتو دوست دارم ؟ 

.
.
.
 
راست گفتی . ناجور سردم شده بود . همه تو هال نشسته بودن . دلم یهو واست خیلی تنگ شد . دلم خواست بیام بشینم کنارت . به بهانه اینکه سردمه بلند شدمو یه پتو پیچیدم دورمو اومدم نشستم کنار تو . دلکم ! کاش همیشه کنارم بمونی .

.
.
.
 
الان تو اتوبوسم . تو پشت سرم نشستی و من بی بهونه و با بهونه هی رومو برمی گردونم عقبو نگات می کنم . دیروزو هیچ وقت فراموش نمی کنم . تو هم تا ابد یادت می مونه . می دونم .  چه قدر حس خوبی داشتم وقتی که تو ساحل کنارت قدم زدمو با هم شعرای منصورو داد زدیم .
تو این دنیای دیوونه .... کسی عاشق نمی مونه .... ببین ساختن چه قدر سخته .... ولی ویرونی آسونه .
یه روز میام به جستجو ... فقط به خاطر تو  ....
دیوونه دیوونه ... دیوونه شو دیوونه ...

قشنگ می خونی ها ... 

ازم خواستی که بخونم . خوندم : تو از شهر غریب بی نشونی اومدی ... >

در ادامه تو یه تاریخ دیگه با یه رنگ دیگه نوشته بود :

< مگه میشه خاطرات عزیزمو بندازم دور ؟ آخ عزیزکم ! اگه بدونی چه قدر دلتنگتم . می دونی چی دلم میخواد ؟ دوست دارم برم تو یه اتاقه یخه یخه یخ . دور تا دورش کولر باشه طوری که سرما رو  تا ته استخونم حس کنم .  یه چاقو بردارمو پوست تنمو آروم آروم جدا کنم . بعد ماهیچه هامو بردارمو تمام تار و پودشونو از هم باز کنم تا هر چی کهنگی و موندگی توشونه پاک شه و از بین بره . بعد سرمو شکاف بدم . تمام مغزمو بردارم . تاب و پیچشو خوب وا کنم و تکونش بدم تا هر چی آت و آشغال توشه بریزه بیرونو پاک شه . اون وقت دوباره بذارمش سر جاش . بعدشم دوباره پوستمو بکشم رو بدنم . >

چرا تا فهمید که تو مخت چی میگذره گذاشتیو رفتی ؟  

فال حافظ

آخرین باری که فال حافظ گرفت زمان نمایشگاه کتاب بود .
یکی از دوستام تفالی زد و این اومد که صبر کن .

دیشب ازم خواست که واسش یه فال حافظ بگیرم .
وضو گرفتمو به نیت اون حافظو باز کردم .
یهو دوتامون شروع کردیم به خندیدن . حتی حافظ هم سر به سرمون می ذاره .

؛ مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید             که زانفاس خوشش بوی کسی می آید؛
؛ از غم هجر مکن  ناله  و  فریاد که دوش             زده ام   فالی   و   فریاد رسی  می آید؛  

صدای خنده هاشو ـ هر چه قدر هم تلخ ـ دوست دارم .