حالش داره خوب میشه ...

می دونی .... یه زن عمو داشتم که عین آبجی خودم دوسش داشتم .

 اوایل سال سوم دانشگاه که بودم سرطان خون گرفتو تو بیمارستان شریعتی بستری شد .

 هر دوشنبه و 4 شنبه و جمعه می رفتم دیدنش.

 از اون بیمارستان متنفرم .

 هر دفعه که می رفتم یه عمو می دیدم که تو یه ماه پیر شده بود  اندازه یه دنیا ...

 و یه پسر 8 ساله که مدام ازم می پرسید پس مامانم کی برمی گرده ؟

 و دروغ من که به زودی ....

 

زنعموم دیگه خودشم می دونست که داره می میره ...

 باهام حرف میزد و می گفت اگه تا الان هم مونده فقط به خاطر پسرشه ...

 حالا ببین یه آدمی که داره مرگ رو احساس می کنه به من چی می گفت .

 می گفت سمیه یا کسی رو دوست نداشته باش یا بدون قید و شرط دوسش داشته باش .

 می گفت سمیه از تمام زندگی آدم تنها حسی باقی می مونه که پشتش هیچ اما و اگه ای وجود نداره ،

 می بینی  ....

 یه آدم که داره میمیره ....

 داره به من چی میگه ...

 

یه دوست دارم به اسم شهره . 

یه مادر بزرگ داشت ...

حدود صد سال ...

 آلزایمر داشت ...

 شهره رو بزرگ کرده بود .

 

آدمی که یه زمانی شهره رومی ذاشتن  پیشش ومی رفتن، حالا به جایی رسیده بود که وقتی ازش می خواستن که دهنشو واکنه تا غذا بذارن دهنش، متوجه نمی شد که  این یعنی چی .

نمی دونست که باید چی کارکنه .

آدمی که ازیه بچه  مراقبت می کرد تا به در ودیوار نخوره  که یه وقت بیفته وطوریش شه،

 بعد یه عمر زندگی کردن و بزرگ شدن،

رسیده بود به جایی که بچه هاشو یادش نمی اومد .

حتی خودش رو.

و توی این وضعیت یه اسم بود که هنوز رو زبونش بود .

اسم همون بچه .

دیگه براش مهم نبود که کی  جوابش رو می ده

 اون بچه یا کس دیگه ای.

فقط این مهم بود که اون بچه رو صدا می کرد .

می بینی!

ته یه عمر ، از همه زندگی فقط یه چیز براش باقی مونده بود .

حس علاقه!

حسی که اونقدر قوی و موندنیه که می تونه دو تاآدم 22 ساله و80 ساله روبکشونه کنارهم .

 

می دونی !

 

وقتی این چیزا رو می بینم ، با تمام وجود می خوام بتونم زندگی کنم.

نمی خوام  بنویسم ،من می خوام با زبونم حرف بزنم تا بتونم حس کنم که دارم زندگی می کنم.

 

می خوام اون قدر زندگی کردن رو بلد بشم ،‌که دیگه نتونم بنویسم.

 

نظرات 19 + ارسال نظر
مینا دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 11:48 ق.ظ

زیبا بود!

پویا دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 12:23 ب.ظ http://pooyamcs.blogsky.com

سلام
گذاشتم
مرسی یادم انداختی

صبح روز بعد دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 02:12 ب.ظ

سلام.

انسان یعنی انس گیرنده

جواد دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 02:48 ب.ظ

سلام
طاعات قبول
عشق یعنی دوست داشتن بی قید و شرط که به هر کسی نمیدن.وقتی دادن ازش میگیرن تا بفهمه عشق فقط مال خداست.
یا جبیب من لا حبیب له
سلام بر زندگی عاشقانه مومنان وبه امید مغفرت در ماه رمضان

مرجان دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 05:39 ب.ظ

موفق باشی

آرش دوشنبه 16 مهر 1386 ساعت 08:42 ب.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

واقعا خیلی سخته وقتی آدم می بینه افرادی که یه عمر براش زحمت کشیدن و عمرشونو برای بزرگ شدن ما گذاشتن الان خودشون پیر شدن حتی دیگه توان رسیدگی به وضع خودشونو ندارن.
از خدا همیشه می خوام تا وقتی که سر پا هستم منو زنده نگه داره.
ولی زن عموت توصیه های خوبی بهت کرده حتما بهشون عمل کن

سعیده سه‌شنبه 17 مهر 1386 ساعت 06:12 ب.ظ http://kaktoos55.blogsky.com/

عشق ، حس مشترک در همه انسانها ...
سلام عزیزم
خیلی با معنا بود
مرسی

hamidel جمعه 20 مهر 1386 ساعت 01:02 ق.ظ http://hamidel.blogsky.com

باید که قدر تک تک لحظاتُ دونست باید که قدر تک تک افراد ُ دونست چه بسا که روزی...

[ بدون نام ] شنبه 21 مهر 1386 ساعت 07:25 ق.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
می بینی بازی زندگی چه کارهایی با آدم ها می کنه...
می دونی شاید برای هر کسی یه جوری نوشتنش...
و شاید باید ما بازی گردونش باشیم نه کسه دیگر...
دیوار!

عارفه شنبه 21 مهر 1386 ساعت 09:34 ق.ظ http://www.a17.blogsky.com

سلام سمیه جوووووووووووون
عیدت مبارک خانوم گل
من اپم...
شاد باشی

*سراب* سه‌شنبه 24 مهر 1386 ساعت 10:55 ب.ظ http://mirage.blogsky.com

سلام سمیه جان
زیبا نوشتی...
آدمی فقط برای دوست داشتن به روی زمین اومده...اگر دوستی وجود نداشت مسلما ادامه زندگی ممکن نبود...اگر وقت داشتی به منم سر بزنخوشحال می شم
شاد باشی

پویا جمعه 27 مهر 1386 ساعت 02:32 ق.ظ http://pooyamcs.blogsky.com

تمایل به نابود شدن لینکم دارم
شمارو پاک کردم

منم معتقدم زن عموت راست میگه...
ممکنه جسم آدم نابود شه، فراموش شه
ولی روح ، تفکر و احساس آدم همیشه برای اطرافیانش باقی میمونه، حتی اگه حضور مادی نداشته باشه!
...
امضا : نقطه نویس 17 ساله از تهران

لیلا دوشنبه 30 مهر 1386 ساعت 06:44 ق.ظ

سلام.کجایی؟ دیر به دیر میای!

رضا سه‌شنبه 1 آبان 1386 ساعت 07:27 ب.ظ http://baleshovgh.blogsky.com

سلام دوست گرامی
چندین سوال مطرح شده که در حال تنظیم جوابهای آنها هستم و جوابهای خوب شما هم در بهتر شدن آن کمک میکند.

[ بدون نام ] جمعه 4 آبان 1386 ساعت 12:01 ق.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
خوبی سمیه خانم..
من شما را به یه بازی دعوت کردم دوست داشتی بیا..

سیاوشی شنبه 5 آبان 1386 ساعت 09:54 ب.ظ http://arezoo62.blogsky.com

سلام سمیه خانم خوبی زیبا بود منظورم احساسته که درباره آینده داری... وبلاگت هم نوشته ها و شعراش عالیه
.... مخصوصا این شعری که بیژن خونده کلی خاطره ازش دارم.... یادش به خیر......... دوستان هم که جمعند جای ما خالی.........
من شما را لینک می کنم تا بیشتر بیام این ورا البته الان دفعه اوله.... شما هم دوست داشتی لینک کن......... دلت شاد.........

لیلا شنبه 12 آبان 1386 ساعت 03:37 ب.ظ

سلام کجایی؟

hamidel پنج‌شنبه 24 آبان 1386 ساعت 08:21 ب.ظ

هر روز همان روز را زندگی کن و بدین سان تمامی عمر را زندگی کرده ای . نانسی سیمس
.................
کوشی پس؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد