با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه ... نگو
از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو .....
کاش می شد لحظه ها را پس گرفت
کاش می شد از تو بود و با تو بود
کاش می شد در تو گم شد از همه
کاش می شد تا همیشه با تو بود ...
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه ... نگو
از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو .....
کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه آویزان کند ...
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه ... نگو
از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو .....
می روی تو قصه را غم نامه تدفین گل
می روی تو واژه را باران خاکستر کنی
ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن
می روی تو بخشی از جان مرا پرپر کنی ...
....... ................ ..... . ...... .. ...
شاید!
‹ زندگی ›
آن جشنی نباشد که ما آرزویش را داشتیم٬
اما٬ حال که به آن دعوت شده ایم.
بگذار تا می توانیم
‹ زیبا برقصیم ›
شعر زیبای بود من که از خوندش لذت بردم هر چند مثل اکثر پستات با یه انده همراه و هم معنی بود
آخر سر به من نگفتی دلیل این نوع نوشته هات چیه
شاد باشی
س ا ج د
بعد از مدت زمان زیادی
خوشحال شدم که دوباره مطلب نوشتی.
شادباشی.
عشق به انسان به خاطر خدا،والاترین و دوردست ترین احساسی است که انسانها تا کنون به آن دست یافته اند.
اگر وجدان خود را تربیت کنیم ، در همان حال که ما را می گزد، می بوسد.
در عشق حقیقی ، روح است که تن را در آغوش می گیرد.
.....................
جالب و پر شور بود
سلام
گفتن از رفتن....باورش...قبولش خیلی سخته....
اصلا کسی که قراره بره....چرا میاد؟؟؟
...نمی دونم رسمه بدیه که ما ها تنها موندیم....
خسته ام...
..................... دیوار ! ....................
سلام
خیلی خوب بود و انگار منظور مرا در آپ جدیدم خیلی خوب رسانده است.
بیا یه سر
سلام سمیه جون
خیلی قشنگ بود
من اپم
شاد باشی
سلام دوست من
امید وارم حالت مثل همیشه خوب باشه.
وبلاگ خوبی داری .
*******************
یه روز اومدی، مثل موج دریا
بوی پیرهنت، مثل حواب و رویا
سایه های ما، رو شنهای ساحل
پا به پا بی صدا، غرق تمنا
یه روز اومدی، تو سکوت دردم
سر به راه شد این، دل دوره گردم
حالا چی شده، که می خوای جدا شی؟
چی شده ، تو بگو من چه کردم؟
************************
موفق و سربلند باشی خوبم
خدا نگهدار.مواظب خودت باش
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت