شعله های سرخ درونم را هیچ کس نمی بیند
و سرخی گونه هایم
همه...
اشکال از خیابانها و آدمها و ماشینها نیست
شاید که من، کاغذی ام. ... رها
... رها
به دیدارم بیا هرشب در این تنهایی تنها و تاریک خدا ماننددلم تنگ استبیا ای روشن!ای روشن تر از لبخندشبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی هادلم تنگ است.....!!!
بابا بی خیال!یه چیزی بنویس ما هم بفهمیم! (:
به دیدارم بیا هرشب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن!
ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
دلم تنگ است.....!!!
بابا بی خیال!
یه چیزی بنویس ما هم بفهمیم! (: