توی دنیا چی می خوای ؟
که به پاهات بریزم
همه هستیمو من
به سراپات بریزم
لب پر خنده می خوای
بیا لبهام مال تو
چشم پر گریه می خوای
هر دو چشمام مال تو
بیا تا برات بگم
من وجودم مال تو
بذار تا فدات بشم
من غرورم مال تو
اگه بازیچه می خوای
بیا قلبم مال تو
اگه رودخونه می خوای
سیل اشکم مال تو
چرا من بی تو بمونم ؟؟
نمی دونم !! نمی تونم
واسه زندگی کردن
تو رو می خوام !! خوب می دونم
تو بدون عشقم تو هستی
برای من زندگی هستی
تو بدون عشقم تو هستی
برای من زندگی هستی
چرا من بی تو بمونم ؟؟
نمی دونم !! نمی تونم
واسه زندگی کردن
تو رو می خوام !! خوب می دونم
تو بدون عشقم تو هستی
برای من زندگی هستی
تو بدون عشقم تو هستی
برای من زندگی هستی
بیا تا برات بگم
من وجودم مال تو
بذار تا فدات بشم
من غرورم مال تو
اگه بازیچه می خوای
بیا قلبم مال تو
اگه رودخونه می خوای
سیل اشکم مال تو
دیگه اشکای من
طاقت موندن ندارن
نباشی بی تو باز
می میرن...می ریزن
بی تو هردم می بارن ...
تو تموم دنیامی
تو تموم حرفامی
تو تموم لحظه
گرم عاشق بودنی ..
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه ... نگو
از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو .....
کاش می شد لحظه ها را پس گرفت
کاش می شد از تو بود و با تو بود
کاش می شد در تو گم شد از همه
کاش می شد تا همیشه با تو بود ...
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه ... نگو
از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو .....
کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه آویزان کند ...
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه ... نگو
از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو .....
می روی تو قصه را غم نامه تدفین گل
می روی تو واژه را باران خاکستر کنی
ثانیه تا ثانیه پلواره ویران شدن
می روی تو بخشی از جان مرا پرپر کنی ...
....... ................ ..... . ...... .. ...
میشه تو یه کاری کنی ....
کاشکی اشکاش تموم شه ....
دیروز داشت دیوونه می شد . پا شدم بردمش یه کم قدم بزنه شاید حالش بهتر بشه ... اما نشد . حرف نمی زد . فقط اشک می ریخت . یهو بهم گفت : بریم جمکران ؟ شاخ در آوردم !!!
ساعت ۵ رفتیم جمکران . چادر سفیدشو سرش کرد و نشست روبرو به مسجد . با هم توسل خوندیم . دوباره تنهای تنهای خودمون دوتا ... با هم . نمی دونم آرومتر شد یا نه ...
من بودم و اون بود و تو بودی و خدای سه تامون ... جمع قشنگی بود . تو همین حال و هوا یه خانومی اومد پیشمون . گفت اسمش سهیلاست . گفت که جمکران رو خیلی دوس داره ... فقط بهش لبخند زدیم . گفت : دختر مهربونی به نظر می رسی . نذار کینه تو دلت راه پیدا کنه . گفتم : چشم !
سهیلا گریه کرد و رفت !
دوباره من بو دمو اون بود و تو و خدای سه تامون .
فکر کنم حالش بهتر شده بود . آخه بلند شد و تا ساعت ۱ صبح با نوای عشق تو واسمون رقصید !!!!
ساعت ۴ صبح برگشتیم تهران .