شاید این را تا به حال هیچکس به تو نگفته باشد
اما می خواهم بدانی ...
بزرگترین شانسی که اطرافیانت آورده اند
به دنیا آمدن تو بوده است
ببخش که زودتر نگفتم
دیشب بارون می یومد . رفت زیر بارون ... وقتی برگشتو نگاش کردم
چشاش < سرخی دلتنگی هاتو > رسوا می کرد .
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم؟
تو چیستی،که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم!
.
.
.
...
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره ها را
و بهاران را باور کن...