ستاره را نمی توان چید
و آنان که باور کردند برای چیدن ستاره
حتی دستی دراز نکردند .
اما ...
من به سوی دورترین و قشنگ ترین ستاره
دست یازیدم ...
و اگر چه دستانم تهی ماند
اما ...
چشمانم لبریز از ستاره شد .
باور کن که
عشق خود همه چیز است
بدینسان که باز آید
و تو را در آغوش گیرد
....
....
رو دیوار تختش نوشته :
< مهم نیست که نگاه من و تو چه قدر شبیه همه
مهم اینه که نگاه من نگران توئه . نگاه تو رو ... نمی دونم .>