سکوت

به قایق های کاغذی ام
که یکی یکی در آب غرق می شوند
نگاه می کنم ...

بی اشک .

نظرات 6 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 31 اردیبهشت 1386 ساعت 06:23 ب.ظ

سلام.
ممنون که وبلاگتو معرفی کردی.
جملات و شعرای قشنگیه که آدمو تحت تاثیر قرار میده و معلومه که از یک احساس پاک در اومده.
امیدوارم همیشه بهترین باشی.
شاد و سالم

مینا دوشنبه 31 اردیبهشت 1386 ساعت 07:27 ب.ظ

گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم

سایه ای بودم ز اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم

ز آمدن بس بی نشان و ز شدن بی خبر
گو بیا یک دم برآمد کامدم من یا شدم

نه، مپرس از من سخن زیرا که چون پروانه ای
در فروغ شمع روی دوست ناپروا شدم

در ره عشقش قدم در نِه، اگر با دانشی
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم

چون همه تن می بایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینای نابینا شدم

خاک بر فرقم اگر یک ذره دارم آگهی
تا کجاست آنجا که من سرگشته دل آنجا شدم

چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان
من ز تأثیر دل او بیدل و شیدا شدم !!

صبح روز بعد دوشنبه 31 اردیبهشت 1386 ساعت 11:37 ب.ظ

سلام.

قایق به نظر من بیانگر سفری است نامطمئن رو بر روی آب ...

بهنام سه‌شنبه 1 خرداد 1386 ساعت 10:08 ق.ظ

حرف دل منم همین بود...

وحیده سه‌شنبه 1 خرداد 1386 ساعت 10:55 ب.ظ

اگر روزی احساسم را نقاشی کنم در تمام ورق هایش چهره توست...

بهنام شنبه 5 خرداد 1386 ساعت 01:29 ب.ظ

من پست جدید میخوام! یالا!

چشم !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد